من و زندگی
من و زندگی

من و زندگی

می رویم ...

داریم میریم ...خیلی دور اما نزدیک ...بازم دو تایی داریم چمدان میبندیم برای رفتن ...جائی که فقط تو باش و من ...جایی دور اما نزدیک که هیچکس حتی ما دو تا را نمیشناسد...حتی ناممان رو نمیداند ...میرویم درست مانند سه ماه قبل با هم دست در دست هم ...جایی که عاشقانه دوستش دارم...در این سفر میخواهم از تو سیراب شوم ...دوستت دارم عزیزترینم...دوستت دارم همه ی امیدم...من تو را بی بهانه بدون هیچ منتی دوست دارم ...عاشقانه هایم فقط برای توست نازنینترینم،مهربانترینم ...

درد....

نمی دونم چمه ...الان چندین ماهه یه درد رو تو سینه ی راستم حس میکنم و این درد الان به معده ام منتقل شده ...تمام بدنم درد میکنه ...وقتی بهت میگم و میبینم تو فکر فرو رفتی ، وقتی میگی بریم دکتر و من از ترس که نه از اینکه چیزی بهم بگه و زندگی و روزهای تو خراب شه ترجیح میدم دردامو تحمل کنم...5 سال منتظر این روزها بودم که کنار تو باشم الان که بهم رسیدیم،الان که با همیم این دردهای لعنتی  و وحشتناک امونمو بریده ...خدایا به خودت پناه میبرم...

دوست داشته باشید،عاشق باشید و عاشقانه زندگی کنید...

1

زندگی رو دوست دارم چون امروزم وقتی چشم باز کردم همونی رو کنارم دیدم که سالها انتظارشو میکشیدم...